بسم الله

بعد از اینکه بین قشر معروف به حزب اللهی دعوایی خونین در باب طب اسلامی/شیطانی در گرفت مدتی در این فکر بودم که چرا با اصل موضوع به این شدت برخورد می شود؟

سوال این جاست که مگر موالی(علیهم السلام) دین مدعی نبوده اند که دین اسلام دین همه جانبه است پس چرا وقتی که وارد در تخصصی می شود، و اسم اسلام ضمیمه می شود هیاهو به پا می کنند که چرا از دین مایه می گذاری؟ در حالی که کسی پشتش را به دین گرم نکرد تا سوء استفاده کند و دین را مستسمک حرف خود کند و به قولی از عقاید مردم سواری بگیرد! اگر هم بوده من ندیده ام...

علی أی حال باید کمی در نفس غور کرد و کمی با «خود» مواجه شد تا شاید ریشه هایی از این دیدگاه را پیدا کرد.

در بسیاری از دستورات دینی می توان همگن شدن را ملاحظه کرد. مثلا به وقت ایام حج، حاجیان را با ظاهری یک دست در حال طواف می بینیم، یا وقتی که به آداب نماز نگاه می کنیم شانه به شانه بودن، فاصله ی بین دو پا، نحوه ی تکبیر و قنوت گفتن و رکوع و سجده کردن، قبله، سفارش به عبا پوشیدن و ...، یا در ماه رمضان همه در یک وقت نیت کنند و همه با هم افطار کنند، همه با رطب افطار کنند و همه با هم زکات فطره را تا وقتی خاص پرداخت کنند و...، یا در توصیه به لباس پوشیدن همه روشن بپوشند، حتی المقدور سفید بپوشند، همه معطر باشند، همه انگشتر عقیق به دست راست کنند و همه با جهر صوت بسم الله بگویند و... .[1]

بنابراین در تمامی عبادات نوعی همگن شدن و یک دست شدن خاصی دیده می شود و به اصل قضیه یعنی تجمع مؤمنین هم به صورت مستقیم[2] و هم غیر مستقیم اشاره شده است.

این هم دست شدن و جهت دهی برای یک دست شدن ظاهر جامعه دلیلی است بر این که کثرت ها و تلوّن اشکال و تنوع در آثار مورد توجه نباشد و کسی دغدغه پرداختن به کثرت را نداشته باشد. مثلا اگر که پوشش طبق چارچوب نظام فکری توحیدی نباشد و توصیه های پوششی انجام نشوند ناگزیر انسان به سمت پرداختن به نوع پوشش کشیده می شود و شروع به تدوین مدل ها و ترکیب های رنگی مختلف می کند. برهه ای را به یاد بیاورید که ست کردن رنگ ها چندان مهم نبود و فرش ترنج قرمز و یا طرح خشتی کنار پرده های آبی فیروزه ای بود و دیوارها کاه گلی و ملحفه ها سفید یخچالی و رو بالشی ها مخمل قرمز. در دهه هشتاد مسئله ی ست کردن رنگ ها مطرح شد و کسی که دیوار خانه اش سفید بود پرده ها، فرش ها و... را سفید یا کرمی رنگ انتخاب می کرد. اما در نیمه دوم دهه نود دوباره به همان وضع ادغام رنگ ها برگشته ایم و حتی روی لباس ها هم تأثیر گذاشته و گویا بوم رنگی در خیابان قدم می زند که قوطی رنگ ها را به سمتش پرتاب کرده اند و هیچ نظمی در همسایگی رنگ ها وجود ندارد.

اگر جامعه ای درگیر مدلینگ باشد یعنی در دریای کثرت غرق شده و از وحدت فکری فرسنگ ها فاصله گرفته. محقق شدن این گزاره همان و اضمحلال فکری-فرهنگی همان. چرا که چنین جامعه ای الگویی را انتخاب می کند و مکتبی را سرلوحه رفتاری خود قرار می دهد که این تنوع و تلون را بیشتر تأمین کند که چنین رویکردی در نظام ایران اسلامی وجود ندارد.

بنابراین این عدم توجه به کثرت و متوجه به وحدت شدن را اگر به تمام ابعاد زندگی تسری دهیم، این نکته به سادگی قابل استخراج است که تمامی شئون زندگی باید در سیر زدن آلایش ها و ساده کردن فرآیندها قرار بگیرد.

در این زمانه پس از این که علوم از بلاد اسلامی به سرقت برده شد و در ملغمه ی عقاید مغرب‌زمین کثرت زده شد، هزارتویی را درست کرد که هر کس با هیکل عظیم الجثه آن مواجه شد، سر به بیابان گذاشت.

کم ندیده ایم پزشک خارج نشینی را که به طور مثال فوق تخصص کتف راست دارد، یا متخصص دریچه میترال است؛ همین و لاغیر! هر کس با چنین چیزی مواجه می شود اولا به پیچیدگی دانش بشری پی می برد و ثانیا اگر خدا پیغمبری هم قبول داشته باشد، جل الخالق بر زبان جاری می کند. اگر هم که نه، به عظمت فرگشت منصرف شده و بیگ بنگ را قسم می دهد که داروین را مورد عنایات کیهانی قرار دهد !

اما این جهان بینی، جهان بینی مطلوب دین نیست. چرا که در فلسفه و طب و فقه (که اشاره شد) و تاریخ تحلیلی و نجوم و ریاضیات انشاء شده توسط دین آن همگنی ای وجود دارد که در علوم غربی هیچ اثری از آن نیست.

مثلا در مواجهه با فاجعه ی کربلا تحلیل موالی دین، نظاره گر بر دنیا طلبی، غرق در شهوت شدن و حرص است و تحلیل گروهی از مورخین، اختلاف قومی قبیله ای است. یا در طب منشأ هر بیماری را یا غلبه سردی می دانند یا عارضه ای که خلط سردی را در بدن تولید می کند و بر پایه ی این کلیت، آن را فرع می زند. یا در فلسفه که این سیر کثرت به وحدت در فصول متفاوت کتب فلسفی قابل رؤیت است.

نکته: ذاتی غرب کثرت است و ذاتی اسلام و سایر ادیان ابراهیمی وحدت.

اگر به موضوع برگردیم و طب را ورق بزنیم طب اسلامی پایه ریزی شده بر طب سنتیِ فرمولازیساسیون شده این سیر را داراست و با نظام توحیدی دین اسلام مطابق است. منشأ تمام بیماری ها مشخص است و روش ریشه یابی هم مشخص. تأثیر و تأثرهای محیطی، محل زندگی، سن و سال، مزاج پدر و مادر، محل زندگی، بیشتربن رنگ موجود پیرامون وی، وضعیت اقلیمی (وزش بادها، بارندگی ها و...) و چندین ملاک دیگر، تصویری را برای طبیب ترسیم می کند که با تحلیل کل به جزء، بیمار را درمان می کند؛ نه اینکه بیماری را درمان کند.

در پاراگراف فوق از قیدی استفاده شد که شاید به مذاق برخی آقایان خوش نیاید و اشکال کنند که طب اسلام پایه ریزی شده و ناظر بر طب سنتی نداریم و طب اسلامی یک حقیقت متمایز است.

در جواب عرض می شود: مگر حضرت رضا علیه السلام وقتی که به طوس منتقل شدند و سر سفره غذایی حاضر شدند، مگر برای افتتاح تناول سرکه مطالبه نکردند و از حضرت سؤال شد که چرا با نمک شروع نمی کنید و حضرتشان فرمودند که: نمک در سرزمین حجاز استفاده می شود که اقلیمی متفاوت با طوس دارد و اینجا باید با سرکه افتتاح کرد؟ پس توصیه های طبی حضرات معصومین ناظر به طب سنتی است.

شاید عده ای اشکال کنند که منشأ این طب یونان است و چنین و چنان...

خدمتشان عرض می شود که: اسلام، علم را نوری می داند که منوِّرش خداست و حقیقت آن ذات اقدس اله است. علم توسط واسطه فیض بین مردم تقسیم می شود و تا انسانی نباشد که سر در ملکوت و تن در ملک داشته باشد اساسا علمی توزیع نمی شود چون علم، تجلی صفت ذات خداست. پس توحیدی است و همین کافی است تا دید شرقی-غربی را کنار بگذاریم. کما اینکه از حضرت ختمی مرتبت روایتی این چنینی وجود دارد: کان الارسطو من انبیاء الله، فجهله قومه (ارسطو از انبیای الهی بود ولی قومش به وی اقبالی نداشتند و قدرش را ندانستند)[3]. ارسطو مدون علم منطق (قسمت صناعات خمس نه برهان) از انبیای الهی بود[4] کما اینکه در مورد برخی انبیای دیگر هم روایاتی وجود دارد که پایه گذار یک علم یا یک حرفه بوده اند (مثل حضرت داوود و زره سازی که همگی آن را تصدیق می کنید). اما طب جدید هر چند که سرمایه هایش توحیدی است لکن حقیقت فعلی آن التقاطی است و اثری از توحید در آن دیده نمی شود (به همان علتی که ذکر شد؛ یعنی کثرت زدگی).

عده ای از مذهبی های ما به دنبال این هستند که برای علوم جدید از دین مؤیداتی جمع کنند و اسلام را دین علمی جلوه دهند! درست است که دین اسلام علمی است ولی اولا نیازی به تأیید شدن ندارد ثانیا چه تأییدی؟ تأییدی که با حقیقت وجودیِ علمِ دینی در تزاحم است؟ یکی غوطه ور در کثرت و یکی وحدتِ محض؟ این کار، مصداقی فاحش از التقاط است (چیزی مثل ریختن قیمه ها در ماست ها) که اگر قدری ادامه پیدا کند، هر کدام از طب جدید و قدیمی ها اخوت ناشی از شباهت را به بدترین نحو ممکن تکفیر می کند که متأسفانه شاهدش بوده و هستیم.

جمع بندی:

این دو طب شاید به کمک هم بیایند و از همدیگر برای بهتر پیش بردن روند درمان استعانت بطلبند لکن هرگز با همدیگر قابل جمع نیستند چون ساختار وجودی متفاوت و متباینی دارند. چیزی شبیه به جمع کردن عدل و ظلم یا نور و تاریکی در یک جا (هیچ اشاره ای به شباهت فلان طب با نور یا ظلمت وجود ندارد و صرفا تشبیه است).

 

یاحق



[1] برای مطالعه بیشتر به کتاب مفاتیح الحیات رجوع کنید.

[2] برای مطالعه بیشتر به کتاب سر الاسراء، شرح فراز اول حدیث معراج رجوع کنید.

[3] شاید برای عده ای سوال شود که حرف هایی از ارسطو دیده می شود که با حقیقت دین سازگار نیست. جواب این است که: ضمانتی بر عدم تحریف وجود دارد که همه ی حرف ها درست باشند؟

[4] ر.ک. تعلیقات استاد حسن زاده آملی بر کتاب شرح منظومه ملاهادی سبزواری جلد اول، قسمت منطق