بسم الله

انسان بالفطرة دنبال سبکی از زندگی است. و هر سبکی از زندگی مکتبی را تاسیس می کند. پوچ گرایی یا نهیلیسم یک مکتب یا دین است. آزادی پرستی یا لیبرالیسم یک مکتب یا دین است و...

چه بخواهیم چه نخواهیم بالاخره تسلیم یک نوع از مکاتب فکری هستیم و تحت یوق یکی قرار می گیریم. خود لاقید بودن یک نوع مکتب است و یک قید دارد که هیچ قیدی نداشته باش ولی بالاخره یک قید مطرح است.

حال بهترین کار این است که تفحص کرد که کدام یک از این مکاتب و ادیان بیشترین همسویی با جسم و جان انسان را دارد. هم جسم او را حراست کند و هم جان او را آرامش و سکینه بدهد و از پوچی ها و اضطراب ها و تشویش ها رهایی بخشد. کدام راه و سبک زندگی معقول تر از همه است تا بشود خویش را به آن واگذار کرد تا رشدش دهد.

برای چنین استنتاجی باید برهان لِمّی طی کرد. تا علت العلل مشخص نشود مخلوق بودن را درک نمی کنیم و تا مخلوق بودن را نپذیریم به خالق اعتماد نمی کنیم و نمی پذیریم که چه چیز برای ما وضع کرده و سر تسلیم فرو نمی آوریم.

هر مکتبی را پذیرفته باشیم و آن را منجی بدانیم یعنی خدا را -العیاذ بالله- ناتوان دانسته ایم.

اما اینکه در مسائل مختلف مستحدثه و جدیدی که در پیش رو داریم حرفی نمی بینیم دلیل بر این نیست که اسلام ناقص است و پاسخی ندارد. بلکه حضرت صادق فرمود: که کلیات و فرمول های اصلی را برای شما بازگو می کنیم و شما تفریع کنید و حاشیه پردازی کنید.

از خداوند حکیم بعید است که دینی را عیان کند و کامل ترین معرفی اش کند اما فکری به حال مسائل جدید الابتلاء نداشته باشد. پس اهمیت تفریع یا همان چیزی که امروزه به اجتهاد معروف است امروز مشخص می شود. البته به شخصی می توان مجتهد گفت که درک صحیحی از اسلام داشته باشد و بتواند در مسائل جدید از بطن اسلام حقایق را استخراج کند. اینکه اسلام حرف ها دارد را کسی منکر نیست چون اصول آن مشخص است ولی این فقها و مجتهدین هستند که باید ادعای فقاهت و اجتهاد خود را ثابت کنند. نمی شود که استدلال های قدما را مجددا بازگو کرد ولی حرفی برای مسائل جدید نداشت. نهایتا به چنین شخصی بتوان مدرسی توانا گفت که حرف قدما را خیلی خوب تقریر می کند و شرح می زند.

فقیهی اعلم است که در این زمینه هم حرف ها داشته باشد نه وقتی که از او استفتاء می شود کاغذ بدون جواب برگردد یا احتیاط واجب بدهد که در این مسئله به دیگری رجوع کنید!

نکته ی دیگر اینکه به تأسی از قدما تحت تأثیر زمان و مکان نباشند و به راحتی چاه خانه اش را با خاک پر کند تا فتوایش تحت تأثیر مسائل شخصی اش نباشد. معصوم دقیق فرمود: مخالفاً لِهَواه. نه فشارهای بیت -معظم له- او را مجبور کند که خلاف آن مطالبی که در 4 جلد کتاب به شرح آن پرداخته رفتار کند و خون به دل پیر خمین کند، نه خیلی احساساتی باشد و با چند مورد از گلایه های مردمی فاتحه به روح پهلوی بزرگ بفرستد و با ساواک ارتباط بگیرد، نه اینکه به خاطر رفاقت با پدرش، به قوه قضاییه فشار بیاورد که آقازاده را آزاد کنند هر چند که به ضرر امنیت ملی رفتار کرده باشد. این فقاهت سنّار هم نمی ارزد. فقط می شود از چنین شخصیت به مدرس برتر علوم نقلی نام برد نه مرجع تقلید. چنین شخصی که بصیرت و فهم کافی به مسائل زمانه ندارد و مواضع شاذ اجتماعی سیاسی می گیرد نه تنها مرجع نیست بلکه در عدالت وی هم می توان تشکیک کرد. مرجع یعنی کسی پاسخگوی پرسش های مردم درباره ی روش رفتارها باشد، که این مسئله جامعیت خاص خودش را می طلبد و نیاز است که اشراف عمیقی در مسائل اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، اعتقادی، روانی و غیره داشته باشد.

چنین شخصی یا باید عمر نوح داشته باشد که چنین جامعیتی را کسب کند یا اینکه نخبه باشد و زود پیش برود.

طرح جایگزین شاید شورای فقهی مراجع باشد که مجتهدین برجسته دور هم جمع شوند و کمیسیون های متنوع تشکیل بدهند و با هم کار کنند و هر ماه یک استفتاء را پاسخ دهند و همگی زیر لوای یک مرجع جمع شوند و بلندگوی اعلام نتیجه او باشد یا اینکه چندین مرجع داشته باشیم و در هر مسئله ای به یکی رجوع کنیم و به عبارتی تقلید مُبَعَّض داشته باشیم.